۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷

ساقیا! عقل مرا مست کن ار جامی هست
پخته پیش آر که در مجلس ما خامی هست

هر کسی را نرسد مستی میخانه عشق
ما و می خوردن از این میکده تا جامی هست

کعبه زنده دلان است خرابات مغان
هم ازین کوی طلب کن اگرت کامی هست

آن چنان واله و آشفته آن زلف و رخم
که نِیَم آگه اگر صبحی و گر شامی هست

خال مشکین توام کرد اسیر سر زلف
هر کجا دانه ای افکنده بود دامی هست

نه من سوخته سودای تو می ورزم و بس
هر کسی را که دلی هست دل آرامی هست

زاهد صومعه و رند خرابات مغان
هر یکی را به بد و نیک سرانجامی هست

نکند آرزوی حور و تمنّای بهشت
هر که در مجلس او چون تو گل اندامی هست

به سخن نام تو شد زنده جاوید جلال!
تا نشانی ز جهان هست ترا نامی هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.