۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹

سوخته ای بر درت شب همه شب می گریست
ای مه نامهربان هیچ نگفتی که کیست

شمع صفت تا مرا سوز تو در سینه است
مردنم افسردگی ست سوختنم زندگیست

پرده نی هر دمم حال دگرگون کند
هر که درین پرده نیست حال چه داند که چیست

حاصلم از زندگی نیست به جز گریه هیچ
وه که بر این زندگی زار بباید گریست

باد به بوی توام زنده کند هر نفس
خود که کند باور این کآدمی از باد زیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.