هوش مصنوعی: این شعر از عشق نافرجام و درد دوری از معشوق سخن می‌گوید. شاعر از بوی زلف یار، نبود نور مهتاب رخش، و بی‌توجهی طبیب به دل شکسته‌اش می‌نالد. همچنین، از بی‌مهری یار و نرسیدن کمک در لحظات سخت زندگی شکایت دارد. در نهایت، شاعر از زیبایی بی‌نظیر معشوق و عدم رسیدن حور بهشتی به جهنم به عنوان نمادی از نابرابری در عشق یاد می‌کند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و دردهای روحی مطرح شده در شعر ممکن است برای مخاطبان زیر 16 سال سنگین و نامفهوم باشد. همچنین، درک برخی از استعاره‌ها و اشارات ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

شمارهٔ ۶۱

بویی ز سر زلف به عالم نفرستاد
کاندر پی او قافله غم نفرستاد

تا طرّه او روز جهان را به شب آورد
مهتاب رخش نور به عالم نفرستاد

فریاد من از دست طبیب است که دانست
احوال دل ریشم و مرهم نفرستاد

گفتیم قدم رنجه کند بر سر بیمار
مردیم و کسی نیز به ماتم نفرستاد

بر دست صبا بویی از آن زلف دلاویز
می گفت که بفرستم و آن هم نفرستاد

در بادیه از تشنگی ام جان به لب آمد
و او شربتی از چشمه زمزم نفرستاد

نقش رخ او حیف که بر جان جلال است
کس حور بهشتی به جهنّم نفرستاد
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.