۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲

مرا به وصل تو گر زان که دسترس باشد
دگر ز طالع خویشم چه ملتمس باشد

بر آستان تو غوغای عاشقان چه عجب
که هر کجا شکرستان بود مگس باشد

چه حاجت است به شمشیر قتل عاشق را
که نیم جان مرا یک کرشمه بس باشد

اگر به هر دو جهان یک نفس زنم با دوست
مرا ز هر دو جهان حاصل آن نفس باشد

ازین هوس که مرا هست اگر شوم در خاک
هنوز در سر من ذوق این هوس باشد

بدین صفت که مرا دست بخت کوتاه است
کیم به سرو بلند تو دسترس باشد

ره خلاص کجا باشد آن غریقی را
که سیل محنت عشقش ز پیش و پس باشد

هزار بار شود آشنا و دیگر بار
مرا ببیند و گوید که این چه کس باشد

به دام عشق حزین است ناله های جلال
که زار نالد بلبلی که در قفس باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.