هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از جلال‌الدین محمد بلخی (مولوی) است که در آن شاعر از درد فراق، عشق و اشتیاق به معشوق سخن می‌گوید. او از آتش سودای معشوق، خارهای گلستان عشق، و بی‌قراری دل خود می‌نویسد و در نهایت به عرفان و فنا در راه عشق اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه این شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و استعاره‌های به‌کار رفته نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه برای درک کامل دارند.

شمارهٔ ۸۱

دلم تا کی چنین افگار باشد
ز سودای تو آتش بار باشد

چرا از گلستان عارض تو
نصیب دردمندان خار باشد

شبی هم دولت وصلت ببینم
چو چشمم بخت اگر بیدار باشد

از آن باده که چشمت می فروشد
کجا شوریده ای هشیار باشد

اگر چشمت بریزد خون عاشق
بگو با زلف تا در کار باشد

خرابی را بود رو در ترقّی
دلم را با غمت معمار باشد

مرا روی تو می باید وگرنی
گل اندر گلستان بسیار باشد

بود از اشتیاق زلف و چشمت
اگر شوریده ای بیمار باشد

دلا هستی خود در نیستی جوی
که این کالا در آن بازار باشد

سری کاو را نه سودای وصال است
چه غم دارد اگر بر دار باشد

جلال! ار وصل خواهی ترک جان کن
که بی جان نزد جانان بار باشد
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.