۱۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹

در شهر فتنه ای شد می دانم از که باشد
تُرکی ست فتنه افکن پنهانم از که باشد

هر روز اندرین شهر خلقی ز دل برآیند
گر دیگری نداند من دانم از که باشد

هر دم گذشت از حد، معلوم نیست تا خود
سامانم از که خیزد، درمانم از که باشد

درمان دردمندان در هجر چون تو باشی
گر من به درد هجران، درمانم از که باشد

هرگز بر محبّان یکدم نمی نشینی
گر آتش محبّت بنشانم از که باشد

چون کرد طرّه تو صبر جلال غارت
من بعد اگر صبوری نتوانم از که باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.