۲۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۳

دردی از هجر تو دیدم، که ندیدم هرگز
و آنچه این بار کشیدم، نکشیدم هرگز

کامم این بود که در پای تو میرم روزی
مُردم از حسرت و این کام ندیدم هرگز

بهر تو بس که شنیدم سخن ناخوش خلق
وز تو روزی سخن خوش نشنیدم هرگز

هر که را حال نکو بود به کامی برسید
من بدحال به کامی نرسیدم هرگز

باغبانا! مکن از گوشه باغم بیرون
که من از باغ تو یک میوه نچیدم هرگز

منم آن بلبل عاشق که چو مرغ خانه
بر درت ماندم و جایی نپریدم هرگز

جان شیرین ز فراقت به لب آمد چو جلال
کز می وصل تو جامی نچشیدم هرگز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.