۲۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴

دلبر نرفت بر سر عهد و وفا هنوز
در سینه کینه دارد و در سر جفا هنوز

بس فتنه ها که خاست ز چشمان شوخ او
وان شوخ چشم می ننشیند ز پا هنوز

گر درد من ازو و دوایم ز دیگری ست
یک درد ازین مرا بِهْ از آن صد دوا هنوز

زان روشن است دیده بختم که می کند
از خاک آستانه او توتیا هنوز

یک دم نسیم با دم او همدمی گزید
زان دم معطّر است نسیم صبا هنوز

یک قطره خوی ز عارض او بر زمین چکید
جان می دمد ز خاک به جای گیا هنوز

بر در همی زنم سر و می آیدم به گوش
کز آستان ما بنرفت این گدا هنوز

روزی تن جلال چو گردد اسیر خاک
جانش به درد عشق بود مبتلا هنوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.