هوش مصنوعی: این متن شعری است که در مدح و ستایش شخصیتی به نام حسام‌الدین سروده شده است. شاعر از نورانیت و فضیلت‌های او سخن می‌گوید و بیان می‌کند که توصیف او فراتر از درک عقل است. همچنین، شاعر به محدودیت‌های انسان در درک حقیقت و نور الهی اشاره می‌کند و تأکید می‌کند که تنها مستعدان و عاشقان حقیقت می‌توانند این نور را درک کنند. در نهایت، شاعر به چهار ویژگی انسان که باعث فشار بر دل می‌شوند، اشاره می‌کند.
رده سنی: 18+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم پیچیده‌ی ادبی و عرفانی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

بخش ۱ - سر آغاز

شَه حُسامُ‌الدّین که نورِ اَنْجُم است
طالِبِ آغازِ سِفْرِ پنجم است

ای ضیاءُ الْحَقْ حُسامُ الدّینِ راد!
اوسْتادانِ صَفا را اوسْتاد

گَر نبودی خَلْقْ مَحْجوب و کَثیف
وَرْ نبودی حَلْق‌ها تَنگ و ضَعیف

در مَدیحَت دادِ مَعنی دادَمی
غیرِ این مَنْطِقْ لَبی بُگْشادَمی

لیکْ لُقمه‌یْ بازْ آنِ صَعْوه نیست
چاره اکنون آب و روغن کردنیست

مَدحِ تو حیف است با زندانیان
گویم اَنْدَر مَجْمَعِ روحانیان

شَرحِ تو غَبْن است با اَهلِ جَهان
هَمچو رازِ عشق دارم در نَهان

مَدْح ْ تَعریف است در تَخْریقِ حِجاب
فارغست از شَرح و تعریفْ آفتاب

مادِحِ خورشیدْ مَدّاحِ خود است
که دو چَشمَم روشن و نامُرمَد است

ذَمِّ خورشیدِ جهانْ ذَمِّ خَود است
که دو چَشمَم کور و تاریک بد است

تو بِبَخشا بر کسی کَنْدَر جهان
شُد حَسودِ آفتابِ کامْران

تو انَدَش پوشید هیچ از دیده‌ها؟
وَزْ طَراوت دادنِ پوسیده‌ها؟

یا زِ نورِ بی‌حَدَش توانَنْد کاست؟
یا به دَفعِ جاهِ او توانَنْد خاست؟

هر کسی کو حاسِدِ کیهان بُوَد
آن حَسَد خود مرگِ جاویدان بُوَد

قَدْرِ تو بُگْذشت از دَرکِ عُقول
عقل اَنْدَر شَرحِ تو شُد بوالْفُضول

گَرچه عاجِز آمد این عقل از بَیان
عاجِزانه جُنْبِشی باید در آن

اِنَّ شَیْئاً کُلُّهُ لا یُدْرَکُ
اِعْلَموا اَنْ کُلُّهُ لا یُتْرَک

گَر نَتانی خورْد طوفانِ سَحاب
کِی تَوان کردن به تَرکِ خوردِ آب؟

راز را گَر می‌نَیاری در میان
دَرْک‌ها را تازه کُن از قِشْرِ آن

نُطْق‌ها نِسبَت به تو قِشْرست لیک
پیشِ دیگر فَهْم‌ها مَغز است نیک

آسْمانْ نِسْبَت به عَرش آمد فُرود
وَرْنه بَس عالی‌ست سویِ خاکْ‌تود

من بگویم وَصفِ تو تا رَهْ بَرَند
پیش ازان کَزْ فَوْتِ آن حَسْرت خورَند

نورِ حَقّیّ و به حَق جَذّابِ جان
خَلْق در ظُلْماتِ وَهْم‌اَند و گُمان

شَرطْ تَعْظیم است تا این نورِ خَوش
گردد این بی‌دیدگان را سُرمه‌کَش

نور یابد مُسْتَعِدِّ تیزگوش
کو نباشد عاشقِ ظُلْمَت چو موش

سُست‌چَشمانی که شبْ جَولان کُنند
کِی طَوافِ مَشْعَله‌یْ ایمان کُنند؟

نکته‌هایِ مُشکلِ باریک شُد
بَندِ طَبْعی که زِ دینْ تاریک شُد

تا بَرآرایَد هُنر را تار و پود
چَشم در خورشید نَتْوانَد گُشود

هَمچو نَخْلی بَرنَیارَد شاخ‌ها
کرده موشانه زمینْ سوراخ‌ها

چار وَصْف است این بَشَر را دلْ‌فَشار
چارْمیخِ عقل گشته این چهار
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:بخش ۲ - تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.