۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۴

همی خواهم که تا من زنده باشم
تو سلطان باشی و من بنده باشم

ز غم مُردم که جان دیگرانی
به جان دیگران چون زنده باشم؟

روا نبود که جان داروی لعلت
برند اغیار و من جان کنده باشم

برین در من چو سروم دیگران گل
روند ایشان و من پاینده باشم

بزن آبی بر این دل ورنه بینی
که آتش در جهان افکنده باشم

بسان غنچه ام در بند ناموس
که دل پرخون و لب پرخنده باشم

نمیرم چون جلال الا به دردت
اگر با طالعی فرخنده باشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.