۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۰

ز سودای غم عشقت چنانم
که سر از پا و پا از سر ندانم

سر از دستم بخواهد رفت روزی
همان بهتر که در پایت فشانم

چنان افتاده ام پیش درت خوار
که پنداری که خاک آستانم

اگر هجران تو عمرم سرآرد
دهد وصلت حیات جاودانم

گل مهرت ز خاک من بروید
چو زیر گل بریزد استخوانم

ز من روز قیامت هر چه پرسند
به غیر از دوست ناید بر زبانم

مرا از بهر عشقت آفریدند
چه کار دیگر است اندر جهانم

دلت ای یار! بر حالم بسوزد
اگر درد دل خود بر تو خوانم

بده کام جلال خسته امروز
که تا فردا بمانم یا نمانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.