۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۷

ای زلف تو بخت تیره من
تاریکی او چو روز روشن

زین پس سرِ ما و خاک پایت
چون دست نمی رسد به دامن

عشق تو رسید و کرد تاراج
جان و دل و صبر و هوش از من

سوزد تر و خشک جمله یکسان
آتش چو در اوفتد به خرمن

بازیچه مدان که آتشی هست
این دود که می رود ز روزن

تا غمزه تو دلی رباید
صدجانِ بستان به وجه احسن

ای حلقه زلف تا بدارت
ارباب قلوب را نشیمن

آن کاکل عنبرین بر افشان
وین گرمی آفتاب بشکن

تا چند جلال دل شکسته
بی دوست بود به کام دشمن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.