۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۴

چنین کرشمه کنان گر به شهر برگذری
هزار دل بربایی هزار جان ببری

مرا دلی ست پرآتش و زان همی ترسم
که دامن تو بسوزد چو در دلم گذری

چه جای وعظ حکیم است و پند هشیاران
مرا که عمر به مستی گذشت و بی خبری

تو روشنایی چشمی و هر کجا که منم
چو روشنایی چشمم همیشه در نظری

به پرده داری خود باد را مجال مده
که دید گل هم ازین پرده دار، پرده دری

بیا و ناله بلبل ببین و گریه ابر
در آن زمان که بخندد شکوفه سحری

جلال! بر لب دریا به دست ناید کام
درون بحر قدم نه چو طالب گهری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.