هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و رنج‌های ناشی از آن سخن می‌گوید. او از معشوقی بی‌رحم و بی‌تفاوت شکایت دارد که با ناز و غرور خود، جان عاشق را می‌سوزاند. شاعر از انتظار کشنده و ضربات عشق خسته شده و از معشوق می‌خواهد که دیگران را نیز به این درد دچار نکند. او به عشق و شراب پناه می‌برد و در نهایت، خود را در دریای بی‌کران عشق غرق می‌بیند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و رنج‌های عاطفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌هایی مانند خنجر و تیغ ممکن است برای کودکان مناسب نباشد.

شمارهٔ ۴۴

عالمی را سوختی از جلوه ای رعنا بس است
بردی از حد ناز ای بی‌رحم استغنا بس است

ز انتظار ضربت تیغ تو مردن تا به کی
چند ای قاتل کنی امروز را فردا بس است

دیگری را در میان زنّار ای بدخود مبند
چون مرا کردی در این بتخانه پابرجا بس است

دیگری را در گرفتاری شریک ما مکن
مدعا گر شهرت حسن است یک رسوا بس است

خنجر دیگر برای قتل من در کار نیست
تیغ ابروی تو بر جان من شیدا بس است

چشم بر خُم‌خانه گردون ندارم در خمار
بهر درد سر مرا دُرد تو در مینا بس است

بحر بی‌پایان ما را نیست امید کنار
دست و پا تا چند ای قصاب در دریا بس است
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.