۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳

آتشین‌خو دلبری دارم که عالم زار او است
سرو خاکستر نشین با جلوه رفتار او است

شام عاشق مجمر گیسوی عنبربار او است
صبح صادق غنچه نشکفته گلزار او است

نیستم آگه ز سوز لاله در این گلستان
این‌قدر دانم که داغ از شعله دیدار او است

یک عزیز است آنکه بهر بیع نقد جان به کف
هرکجا یوسف‌نژادی هست در بازار او است

تر نمی‌سازد ز بحر زندگانی کام را
هرکه در این برّ چو مجنون تشنه دیدار او است

نسخه حاجت به کف نالان در این دارالشفا
صد فلاطون خفته در هر گوشه‌ای بیمار او است

وصل او باشد حیات و هجر او باشد ممات
گاه جان دادن، زمانی جان گرفتن کار او است

ز آفتاب گرم فردای قیامت فارغ است
هر که چون قصاب زیر سایه دیوار او است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.