۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴

سرم ز مَندَل و دوشم گر از عبا خالی است
هزار شکر که دکانم از ریا خالی است

میان عینک و چشم امتیاز آزرم است
ز شیشه کم بود آن دیده کز حیا خالی است

حریص را نشود دیده پر ز خاک دو کون
به هر دری که رود کاسه ی گدا خالی است

ز خاک کم بود آن تن که پایمال نشد
سفال بهتر از آن دل که از وفا خالی است

هزار داغ توام بر دل است و کج‌بینان
گمان برند که این خانه ز آشنا خالی است

به دانه‌های سرشگ است چشم من روشن
ز گردش اوفتد آنگه که آسیا خالی است

جرس ز ناله شود رهنمای گمشدگان
دلیل کی شود آن دل که از صدا خالی است

فریب مجلس روحانیان مخور قصاب
بیا که جای تو امروز پیش ما خالی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.