۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۷

آن را که داغ عشقش پا تا به سر نباشد
در دهر چون نهالی است کان را ثمر نباشد

از درد شام هجران دردی بتر نباشد
بالاتر از سیاهی رنگ دگر نباشد

جام شراب ساقی ما را نمی‌کند مست
تا جای باده در وی خون جگر نباشد

گه در خیال زلفم گاهی به فکر کاکل
ای کاش شام ما را هرگز سحر نباشد

در راه عشق‌بازی راضی نمی‌شود دل
زخم خدنگ نازش گر کارگر نباشد

تابان چو عارض او در آسمان عزت
حقا که در نکویی قرص قمر نباشد

در عشق زاد راهی جز درد نیست لازم
تحصیل نان و آبی در این سفر نباشد

تا کی ز بهر صندل منت کشی ز دونان
قصاب ترک سر کن تا دردسر نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.