هوش مصنوعی: این شعر از دست دادن، حسرت و غربت سخن می‌گوید. شاعر از ناپدید شدن نور و روشنایی، از دست دادن زبان در حسرت، گم شدن دل در میان رابطه، و احساس غربت و بی‌وطنی می‌نالد. همچنین به داستان‌های عاشقانه مانند لیلی و مجنون اشاره می‌کند و در نهایت از فرصت‌های از دست رفته و گذر زمان می‌گوید.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاطفی مانند حسرت، غربت و از دست دادن، همچنین اشاره به داستان‌های پیچیده عاشقانه مانند لیلی و مجنون، برای درک بهتر به بلوغ فکری و عاطفی نیاز دارد. این محتوا ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین یا نامفهوم باشد.

شمارهٔ ۱۰۸

برافکندی ز رخ تا پرده ظلمت از جهان گم شد
نمودی چهره تا خورشید را نام و نشان گم شد

به هنگام جواب ار ببینم خاموش معذورم
که چون گفتی سخن در کامم از حسرت زبان گم شد

نمی‌دانم دلم را خط به غارت برده یا خالش
همین دانم که ما بودیم و او دل در میان گم شد

به قصدم داشت ترکی در کمان تیری ندانستم
که بیرون رفت از دل ناوکش یا در نشان گم شد

به غربت کرده‌ام خو، مرغ دست‌آموزِ صیادم
وطن کی می‌شناسم بیضه‌ام در آشیان گم شد

بیابانی‌ است مالامال دل تا خیمه لیلی
بسا مجنون سرگردان در این ریگ روان گم شد

ز خود گر می‌روی وقت است فرصت را غنیمت دان
که اینک در نظر قصاب گرد کاروان گم شد
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.