۱۷۶ بار خوانده شده
ز وصلش دور بودم جان ز بس میرفت و میآمد
نگشتم محرم آنجا تا نفس میرفت و میآمد
هنوزم بیضه از خون بود کز ذوق گرفتاری
دلم صدبار نزدیک قفس میرفت و میآمد
صدای دوستی نشنیدم از این بیقراریها
به گوشم گاهی آواز جرس میرفت و میآمد
غلط کردم که بر بال کبوتر نامه را بستم
طپیدنهای دل در هر نفس میرفت و میآمد
دل قصاب تا شد پایبند ظلمت هجران
ز غم هردم بر فریادرس میرفت و میآمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
نگشتم محرم آنجا تا نفس میرفت و میآمد
هنوزم بیضه از خون بود کز ذوق گرفتاری
دلم صدبار نزدیک قفس میرفت و میآمد
صدای دوستی نشنیدم از این بیقراریها
به گوشم گاهی آواز جرس میرفت و میآمد
غلط کردم که بر بال کبوتر نامه را بستم
طپیدنهای دل در هر نفس میرفت و میآمد
دل قصاب تا شد پایبند ظلمت هجران
ز غم هردم بر فریادرس میرفت و میآمد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.