۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۷

چون شامِ قدر بر همه مستور می‌شود
زین روی پای تا به سرش نور می‌شود

می‌خواستم رهی به تو نزدیکتر به خود
تا می‌روم ز خویش رهم دور می‌شود

مرهم بنه ز نیش که جای خدنگ او
زخمی است کز معالجه ناسور می‌شود

گر چینی دلم ز خدنگ نگاه تو
گردد چو خاک، کاسه فغفور می‌شود

مظلوم بعد مردن ظلم رسد به فیض
ماری چو مرد روزی صد مور می‌شود

قصاب دید چون خم ابروی یار گفت
رزقش حواله از دم ساطور می‌شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.