۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۷

حجاب از رخ چو بردار نگاهش
ز هر بیدل خبر دارد نگاهش

چو خار آشیان آن رشگ طاووس
مرا در زیر پر دارد نگاهش

چو تیر غمزه دائم در کمان هست
چپ‌انداز دگر دارد نگاهش

مرا چون شمع سوزان و گدازان
سر شب تا سحر دارد نگاهش

کس از تأثیر نازش نیست جان‌بر
خدنگ کارگر دارد نگاهش

مرا از دانه اشگ اندر این باغ
چو نخل بارور دارد نگاهش

ز یک نظاره او رفتم از خویش
مدامم در سفر دارد نگاهش

مرا قصاب افکند آنکه از چشم
مگر از خاک بردارد نگاهش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.