۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۱

مرا که هست ز هر باب کردگار حفیظ
به هر دری که نهم روی هست یار حفیظ

شدیم تفرقه از باد غم در این وادی
مگر تو ام شوی ای آتشین عذار حفیظ

به هم رسان گل داغی وز آتش ایمن باش
چرا که نخل چمن را است برگ و بار حفیظ

به دوست دشمنی دهر، اعتبار مکن
نگشته است به کس دهر کج‌مدار حفیظ

به پاس جلوه معشوق عشوه در کار است
کسی به گل نتواند شدن چون خار حفیظ

به زیر سایه کم‌فرصتان پناه مبر
نگرددت دم شمشیر آبدار حفیظ

به گریه کوش که آتش نسوزدت قصاب
مگر همان شودت چشم اشگبار حفیظ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.