۱۷۶ بار خوانده شده
من که در بزم تو دارم راه پایی همچو شمع
میکنم پیدا برای خویش جایی همچو شمع
نیست قدری شمع را چون آفتاب آید برون
پیش رخسار تو کی دارم بهایی همچو شمع
هر کجا سوزان نشینم در صفات حسن تو
با زبانی آتشین گویم ثنایی همچو شمع
میگذارم ز آتشی بر خویش و میلرزم به هم
تا چو ماهی میکنم در خود شنایی همچو شمع
از گریبان گر سری چون شعله بیرون میکنم
چاک میسازم به سر گاهی قبایی همچو شمع
نیست دوشم زیر بار منت هر ناکسی
من که از پهلوی خود دارم ردایی همچو شمع
میشوم سوزان و میگریم به حال خویشتن
میکنم در سوختن گاهی حیایی همچو شمع
چون توانم سوختن قصاب امشب تا به صبح
من که در بزم بقا دارم فنایی همچو شمع
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
میکنم پیدا برای خویش جایی همچو شمع
نیست قدری شمع را چون آفتاب آید برون
پیش رخسار تو کی دارم بهایی همچو شمع
هر کجا سوزان نشینم در صفات حسن تو
با زبانی آتشین گویم ثنایی همچو شمع
میگذارم ز آتشی بر خویش و میلرزم به هم
تا چو ماهی میکنم در خود شنایی همچو شمع
از گریبان گر سری چون شعله بیرون میکنم
چاک میسازم به سر گاهی قبایی همچو شمع
نیست دوشم زیر بار منت هر ناکسی
من که از پهلوی خود دارم ردایی همچو شمع
میشوم سوزان و میگریم به حال خویشتن
میکنم در سوختن گاهی حیایی همچو شمع
چون توانم سوختن قصاب امشب تا به صبح
من که در بزم بقا دارم فنایی همچو شمع
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.