۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۸

کم خور ای روشن‌ضمیر از سفره دو نان و نمک
نیست آسان خوردن دانا دل از نادان نمک

می‌خورند از بس‌که با یکدیگر از روی نفاق
عالمی را در حقیقت کرده سرگردان نمک

قدر مردان بر طرف شد زین نمک‌نشناس چند
تا به کی نوشند این مردان ز نامردان نمک

شرط‌ها دارد به‌جا آوردن آن مشگل است
خوردن آسان نیست ور یک ذرّه با رندان نمک

لقمه‌ای بی خون زخم دل گوارای تو نیست
درد اگر خواهی مخور از دست بی‌دردان نمک

از برای امتحان ناکس و کس کافی است
یک سرانگشتی که بخشد در بن دندان نمک

دوش گریان می‌شدم قصاب از کویش که ریخت
آن سراپا ناز بر زخم دلم خندان نمک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.