۲۰۶ بار خوانده شده
با آنکه در قلمرو هستی یگانهام
بر گوش روزگار، گران چون فسانهام
نه دشمنم به پهلوی خود جا دهد نه دوست
در آب همچو موج و در آتش زبانهام
هرجا که دام وا شود آنجا مجاورم
هرجا خدنگ بال گشاید نشانهام
مشتاق پایمردی برق است خرمنم
محتاج دستگیری مور است لانهام
چون ذرّه جانب وطنم بازگشت نیست
آتش زده است عشق تو بر آشیانهام
جز شرح حال من نبود ورد عندلیب
در نزد اهل دل غزل عاشقانهام
گه چون غبار همدم باد است هستیم
گه چون حباب بر سر آب است خانهام
گاهی روم به آتش و گاهی شوم به آب
القصه طفل پادو این کارخانهام
دل چاک گشت و دولت زلفش نداد دست
قصاب داغدار ز اقبال شانهام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بر گوش روزگار، گران چون فسانهام
نه دشمنم به پهلوی خود جا دهد نه دوست
در آب همچو موج و در آتش زبانهام
هرجا که دام وا شود آنجا مجاورم
هرجا خدنگ بال گشاید نشانهام
مشتاق پایمردی برق است خرمنم
محتاج دستگیری مور است لانهام
چون ذرّه جانب وطنم بازگشت نیست
آتش زده است عشق تو بر آشیانهام
جز شرح حال من نبود ورد عندلیب
در نزد اهل دل غزل عاشقانهام
گه چون غبار همدم باد است هستیم
گه چون حباب بر سر آب است خانهام
گاهی روم به آتش و گاهی شوم به آب
القصه طفل پادو این کارخانهام
دل چاک گشت و دولت زلفش نداد دست
قصاب داغدار ز اقبال شانهام
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.