۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۶

درد او هرچند بسیار است در جان باش گو
یار از این معنی خبردار است پنهان باش گو

ما که در پیش غم اصلاً پای کم ناورده‌ایم
مدعای او گر آزار است هجران باش گو

کلبه بی‌دوست را تعمیر کردن ابلهی است
دل تهی چون از غم یار است ویران باش گو

در حقیقت منصب آیینه و عاشق یکی است
هر دو را مقصود دیدار است عریان باش گو

از شکرخند سپهر پرفریب از ره مرو
آخر این بی‌رحم خون‌خوار است خندان باش گو

جنس دانش را نمی‌گیرند بی‌دردان به هیچ
این گهر چون بی‌ خریدار است ارزان باش گو

می‌کند قصاب جوش گریه روشن دیده را
تا چراغ ما شرربار است سوزان باش گو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.