هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از فراق و دوری معشوق می‌نالد و بیان می‌کند که با رفتن معشوق، روشنایی و شادی از زندگی‌اش رفته است. او از دلتنگی و عشق عمیق خود می‌گوید و آرزو می‌کند که معشوق بار دیگر به او روی کند. شاعر از طبیعت و گلستان نیز یاد می‌کند اما هیچ چیز به زیبایی معشوق نیست. در نهایت، او از معشوق می‌خواهد که خود را از او پنهان نکند و درهای لطفش را به رویش بگشاید.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن به بلوغ فکری و تجربه‌ی عاطفی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۲۷۷

رفتی ز چشم و ماند به‌جا ماجرای تو
خالی است در دو دیده‌ام ای دوست جای تو

گویی که روشناییم از دیده رفته است
تا گریه شسته از نظرم خاک پای تو

خاکم به سر که از دل و جان در وجود من
چیزی نمانده است که سازم فدای تو

بسیار گشته‌ام به گلستان ندیده‌ام
یک برگ گل به شوخی رنگ قبای تو

باید برونش از قفس سینه کرد زود
مرغ دلی که پر نزند در هوای تو

پنهان مکن ز آینه رخسار خویش را
چندان که کسب نور کند از صفای تو

بگشا دری ز لطف که قصاب دیده را
کرده است حلقه در دولت‌سرای تو
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.