هوش مصنوعی:
این متن داستانی عرفانی و اخلاقی است که در آن مریدی (شاگرد) به دیدار پیر (مرشد) میرود و پیر را در حال گریه میبیند. مرید نیز تحت تأثیر گریههای پیر شروع به گریه میکند، اما بعداً متوجه میشود که گریههای او از روی تقلید و بدون درک حقیقت بوده است. متن به تفاوت بین گریه و خندههای حقیقی و تقلیدی میپردازد و تأکید میکند که درک حقیقت نیاز به بصیرت و تجربههای عمیق دارد. همچنین، متن به موضوعات عرفانی مانند تقلید، بصیرت، و تفاوت بین ظاهر و باطن اشاره میکند.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربههای زندگی دارد. همچنین، برخی از عبارات و مفاهیم ممکن است برای خوانندگان جوانتر پیچیده و نامفهوم باشد.
بخش ۵۸ - مریدی در آمد به خدمت شیخ و ازین شیخ پیر سن نمیخواهم بلک پیرعقل و معرفت و اگر چه عیسیست علیهالسلام در گهواره و یحیی است علیهالسلام در مکتب کودکان مریدی شیخ را گریان دید او نیز موافقت کرد و گریست چون فارغ شد و به در آمد مریدی دیگر کی از حال شیخ واقفتر بود از سر غیرت در عقب او تیز بیرون آمد گفتش ای برادر من ترا گفته باشم الله الله تا نیندیشی و نگویی کی شیخ میگریست و من نیز میگریستم کی سی سال ریاضت بیریا باید کرد و از عقبات و دریاهای پر نهنگ و کوههای بلند پر شیر و پلنگ میباید گذشت تا بدان گریهٔ شیخ رسی یا نرسی اگر رسی شکر زویت لی الارض گویی بسیار
یک مُریدی اَنْدَر آمد پیشِ پیر
پیرْ اَنْدَر گریه بود و دَر نَفیر
شیخ را چون دید گِریانْ آن مُرید
گشت گِریان آب از چَشمَش دَوید
گوشوَرْ یکبار خَندد کَر دو بار
چونک لاغْ اِمْلی کُند یاری بیار
بارِاَوَّل از رَهِ تَقلید و سَوْم
که هَمیبینَد که میخندند قَوْم
کَر بِخَندَد هَمچو ایشان آن زمان
بیخَبَر از حالَتِ خَندَنْدگان
باز واپُرسد که خنده بر چه بود؟
پَس دُوُم کَرَّت بِخَندَد چون شِنود
پَسْ مُقَلّد نیز مانندِ کَراست
اَنْدَر آن شادی که او را در سَر است
پَرتوِ شیخ آمد و مَنْهَل زِ شیخ
فیضِ شادی نَزْ مُریدان بَلْ زِ شیخ
چون سَبَد در آب و نوری بر زُجاج
گَر زِ خود دانَند آن باشد خِداج
چون جُدا گردد زِ جو دانَد عَنود
کَنْدَرو آن آبِ خوش از جویْ بود
آبگینه هم بِدانَد از غروب
کان لَمَع بود از مَهِ تابانِ خوب
چون که چَشمَش را گُشایَد اَمْرِ قُم
پَس بِخَندد چون سَحَر بارِ دُوُم
خَندهش آید هم بر آن خَنده یْ خودش
که در آن تَقْلید بَر میآمَدَش
گوید از چندین رَهِ دور و دراز
کین حقیقت بود و این اَسْرار و راز
من در آن وادی چگونه خود زِ دور
شادییی میکردم از عَمْیا و شور؟
من چه میبَستَم خیال و آن چه بود؟
دَرکِ سُستَم سُست نَقْشی مینِمود
طِفْلِ رَهْ را فِکْرَتِ مَردان کجاست؟
کو خیالِ او و کو تَحْقیق راست؟
فِکْرِ طِفْلانْ دایه باشد یا که شیر
یا مَویز و جَوْز یا گِریه و نَفیر
آن مُقَلّد هست چون طِفْلِ عَلیل
گَر چه دارد بحثِ باریک و دلیل
آن تَعَمُّق در دَلیل و در شِکال
از بَصیرت میکُند او را گُسیل
مایهیی کو سُرمهٔ سِرّ وِیْ است
بُرد و در اِشْکال گفتن کارْ بَست
ای مُقَلّد از بُخارا باز گَرد
رو بِخواری تا شَوی تو شیرْمَرد
تا بُخارایِ دِگَر بینی دَرون
صَفْدَران درمَحْفِلَش لا یَفْقَهون
پیک اگر چه در زمینْ چابُکتَگیست
چون به دریا رفت بِسْکُسْته رَگیست
او حَمَلْناهُمْ بُوَد فِیالْبَرّ و بَس
آن کِه مَحْمول است در بَحْر اوست کَس
بَخشِشِ بسیار دارد شَهْ بِدو
ای شُده دَر وَهْم و تَصویری گِرو
آن مُریدِ ساده از تَقْلید نیز
گریهیی میکرد وَفْقِ آن عزیز
او مُقَلّدوار هَمچون مَردِ کَر
گریه میدید و زِ موجِب بیخَبَر
چون بَسی بِگْریست خِدمَت کرد و رفت
از پِی اَش آمد مُرید خاصْ تَفْت
گفت ای گِریان چو ابرِ بیخَبَر
بر وِفاقِ گریهٔ شیخِ نَظَر
اللهْ اَللهْ اَللهْ ای وافی مُرید
گَر چه درتَقلید هستی مُسْتَفید
تا نگویی دیدم آن شَهْ میگریست
من چو او بِگْریستم کان مُنکریست
گریهٔ پُر جَهْل و پُر تَقْلید و ظَن
نیست هَمْچون گریهٔ آن مُوتَمَن
تو قیاسِ گریه بر گریه مَساز
هست زین گریه بِدان راهِ دراز
هست آن از بَعدِ سیساله جِهاد
عقلْ آنجا هیچ نَتْوانَد فُتاد
هست زان سویِ خِرَد صَد مَرحَله
عقل را واقِفْ مَدان زان قافِله
گریهٔ او نَزْ غَم است و نَزْ فَرَح
روح داند گریهٔ عَیْنُ الْمُلَح
گریهٔ او خندهٔ او آن سَریست
زانچه وَهْمِ عقل باشد آن بَریست
آبِ دیده یْ او چو دیده یْ او بُوَد
دیدهٔ نادیدهْ دیده کِی شود؟
آنچه او بیند نَتان کردن مِساس
نَزْ قیاسِ عقل و نَزْ راهِ حَواس
شب گُریزد چونک نور آید زِ دور
پَس چه داند ظُلْمَتِ شبْ حالِ نور؟
پَشّه بُگْریزَد زِ بادِ با دَها
پَس چه دانَد پَشّه ذوقِ بادها
چون قَدیم آید حَدَث گردد عَبَث
پَس کجا دانَد قدیمی را حَدَث؟
بر حَدَث چون زد قِدَم دَنْگَش کُند
چون که کردش نیست هَمرَنگَش کُند
گَر بِخواهی تو بیایی صد نَظیر
لیکْ من پَروا ندارم ای فقیر
این الم و حم این حُروف
چون عَصایِ موسی آمد در وُقوف
حَرفها مانَد بِدین حَرف از بُرون
لیک باشد در صِفاتِ این زَبون
هر کِه گیرد او عَصایی زِ امْتِحان
کِی بُوَد چون آن عَصا وَقتِ بَیان؟
عیسَویست این دَم نه هر باد و دَمی
که بَرآیَد از فَرَح یا از غمی
این الم است و حم ای پدر
آمدهست از حَضرتِ مَوْلی الْبَشَر
هر اَلِفْ لامی چه میمانَد بدین؟
گَر تو جان داری بِدین چَشمَش مَبین
گَر چه تَرکیبَش حُروف است ای هُمام
میبِمانَد هم به ترکیبِ عَوام
هست تَرکیبِ مُحَمَّد لَحْم و پوست
گَرچه در ترکیبْ هر تَنْ جِنْسِ اوست
گوشت دارد پوست دارد اُستخوان
هیچ این تَرکیب را باشد همان؟
کَنْدَر آن ترکیب آمد مُعجزات
که همه تَرکیبها گشتند مات
همچُنان تَرکیب حمِ کتاب
هست بَس بالا و دیگرها نِشیب
زان که زین تَرکیب آید زندگی
هَمچو نَفْخِ صور در دَرماندگی
اَژدَها گردد شِکافَد بَحْر را
چون عَصا حم از دادِ خدا
ظاهِرَش مانَد به ظاهِرها وَلیک
قُرصِ نان از قُرصِ مَهْ دوراست نیک
گریهٔ او خندهٔ او نُطْقِ او
نیست از وِی هست مَحْضِ خُلقِ هو
چونک ظاهِرها گرفتند اَحْمَقان
وآن دَقایق شُد ازیشان بَس نَهان
لاجَرَم مَحْجوب گشتند از غَرَض
که دقیقه فَوْت شُد در مُعْتَرَض
پیرْ اَنْدَر گریه بود و دَر نَفیر
شیخ را چون دید گِریانْ آن مُرید
گشت گِریان آب از چَشمَش دَوید
گوشوَرْ یکبار خَندد کَر دو بار
چونک لاغْ اِمْلی کُند یاری بیار
بارِاَوَّل از رَهِ تَقلید و سَوْم
که هَمیبینَد که میخندند قَوْم
کَر بِخَندَد هَمچو ایشان آن زمان
بیخَبَر از حالَتِ خَندَنْدگان
باز واپُرسد که خنده بر چه بود؟
پَس دُوُم کَرَّت بِخَندَد چون شِنود
پَسْ مُقَلّد نیز مانندِ کَراست
اَنْدَر آن شادی که او را در سَر است
پَرتوِ شیخ آمد و مَنْهَل زِ شیخ
فیضِ شادی نَزْ مُریدان بَلْ زِ شیخ
چون سَبَد در آب و نوری بر زُجاج
گَر زِ خود دانَند آن باشد خِداج
چون جُدا گردد زِ جو دانَد عَنود
کَنْدَرو آن آبِ خوش از جویْ بود
آبگینه هم بِدانَد از غروب
کان لَمَع بود از مَهِ تابانِ خوب
چون که چَشمَش را گُشایَد اَمْرِ قُم
پَس بِخَندد چون سَحَر بارِ دُوُم
خَندهش آید هم بر آن خَنده یْ خودش
که در آن تَقْلید بَر میآمَدَش
گوید از چندین رَهِ دور و دراز
کین حقیقت بود و این اَسْرار و راز
من در آن وادی چگونه خود زِ دور
شادییی میکردم از عَمْیا و شور؟
من چه میبَستَم خیال و آن چه بود؟
دَرکِ سُستَم سُست نَقْشی مینِمود
طِفْلِ رَهْ را فِکْرَتِ مَردان کجاست؟
کو خیالِ او و کو تَحْقیق راست؟
فِکْرِ طِفْلانْ دایه باشد یا که شیر
یا مَویز و جَوْز یا گِریه و نَفیر
آن مُقَلّد هست چون طِفْلِ عَلیل
گَر چه دارد بحثِ باریک و دلیل
آن تَعَمُّق در دَلیل و در شِکال
از بَصیرت میکُند او را گُسیل
مایهیی کو سُرمهٔ سِرّ وِیْ است
بُرد و در اِشْکال گفتن کارْ بَست
ای مُقَلّد از بُخارا باز گَرد
رو بِخواری تا شَوی تو شیرْمَرد
تا بُخارایِ دِگَر بینی دَرون
صَفْدَران درمَحْفِلَش لا یَفْقَهون
پیک اگر چه در زمینْ چابُکتَگیست
چون به دریا رفت بِسْکُسْته رَگیست
او حَمَلْناهُمْ بُوَد فِیالْبَرّ و بَس
آن کِه مَحْمول است در بَحْر اوست کَس
بَخشِشِ بسیار دارد شَهْ بِدو
ای شُده دَر وَهْم و تَصویری گِرو
آن مُریدِ ساده از تَقْلید نیز
گریهیی میکرد وَفْقِ آن عزیز
او مُقَلّدوار هَمچون مَردِ کَر
گریه میدید و زِ موجِب بیخَبَر
چون بَسی بِگْریست خِدمَت کرد و رفت
از پِی اَش آمد مُرید خاصْ تَفْت
گفت ای گِریان چو ابرِ بیخَبَر
بر وِفاقِ گریهٔ شیخِ نَظَر
اللهْ اَللهْ اَللهْ ای وافی مُرید
گَر چه درتَقلید هستی مُسْتَفید
تا نگویی دیدم آن شَهْ میگریست
من چو او بِگْریستم کان مُنکریست
گریهٔ پُر جَهْل و پُر تَقْلید و ظَن
نیست هَمْچون گریهٔ آن مُوتَمَن
تو قیاسِ گریه بر گریه مَساز
هست زین گریه بِدان راهِ دراز
هست آن از بَعدِ سیساله جِهاد
عقلْ آنجا هیچ نَتْوانَد فُتاد
هست زان سویِ خِرَد صَد مَرحَله
عقل را واقِفْ مَدان زان قافِله
گریهٔ او نَزْ غَم است و نَزْ فَرَح
روح داند گریهٔ عَیْنُ الْمُلَح
گریهٔ او خندهٔ او آن سَریست
زانچه وَهْمِ عقل باشد آن بَریست
آبِ دیده یْ او چو دیده یْ او بُوَد
دیدهٔ نادیدهْ دیده کِی شود؟
آنچه او بیند نَتان کردن مِساس
نَزْ قیاسِ عقل و نَزْ راهِ حَواس
شب گُریزد چونک نور آید زِ دور
پَس چه داند ظُلْمَتِ شبْ حالِ نور؟
پَشّه بُگْریزَد زِ بادِ با دَها
پَس چه دانَد پَشّه ذوقِ بادها
چون قَدیم آید حَدَث گردد عَبَث
پَس کجا دانَد قدیمی را حَدَث؟
بر حَدَث چون زد قِدَم دَنْگَش کُند
چون که کردش نیست هَمرَنگَش کُند
گَر بِخواهی تو بیایی صد نَظیر
لیکْ من پَروا ندارم ای فقیر
این الم و حم این حُروف
چون عَصایِ موسی آمد در وُقوف
حَرفها مانَد بِدین حَرف از بُرون
لیک باشد در صِفاتِ این زَبون
هر کِه گیرد او عَصایی زِ امْتِحان
کِی بُوَد چون آن عَصا وَقتِ بَیان؟
عیسَویست این دَم نه هر باد و دَمی
که بَرآیَد از فَرَح یا از غمی
این الم است و حم ای پدر
آمدهست از حَضرتِ مَوْلی الْبَشَر
هر اَلِفْ لامی چه میمانَد بدین؟
گَر تو جان داری بِدین چَشمَش مَبین
گَر چه تَرکیبَش حُروف است ای هُمام
میبِمانَد هم به ترکیبِ عَوام
هست تَرکیبِ مُحَمَّد لَحْم و پوست
گَرچه در ترکیبْ هر تَنْ جِنْسِ اوست
گوشت دارد پوست دارد اُستخوان
هیچ این تَرکیب را باشد همان؟
کَنْدَر آن ترکیب آمد مُعجزات
که همه تَرکیبها گشتند مات
همچُنان تَرکیب حمِ کتاب
هست بَس بالا و دیگرها نِشیب
زان که زین تَرکیب آید زندگی
هَمچو نَفْخِ صور در دَرماندگی
اَژدَها گردد شِکافَد بَحْر را
چون عَصا حم از دادِ خدا
ظاهِرَش مانَد به ظاهِرها وَلیک
قُرصِ نان از قُرصِ مَهْ دوراست نیک
گریهٔ او خندهٔ او نُطْقِ او
نیست از وِی هست مَحْضِ خُلقِ هو
چونک ظاهِرها گرفتند اَحْمَقان
وآن دَقایق شُد ازیشان بَس نَهان
لاجَرَم مَحْجوب گشتند از غَرَض
که دقیقه فَوْت شُد در مُعْتَرَض
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۶۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۵۷ - یکی پرسید از عالمی عارفی کی اگر در نماز کسی بگرید به آواز و آه کند و نوحه کند نمازش باطل شود جواب گفت کی نام آن آب دیده است تا آن گرینده چه دیده است اگر شوق خدا دیده است و میگرید یا پشیمانی گناهی نمازش تباه نشود بلک کمال گیرد کی لا صلوة الا بحضور القلب و اگر او رنجوری تن یا فراق فرزند دیده است نمازش تباه شود کی اصل نماز ترک تن است و ترک فرزند ابراهیموار کی فرزند را قربان میکرد از بهر تکمیل نماز و تن را به آتش نمرود میسپرد و امر آمد مصطفی را علیهالسلام بدین خصال کی فاتبع ملة ابراهیم لقد کانت لکم اسوة حسنة فیابراهیم
گوهر بعدی:بخش ۵۹ - داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت میراند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر میکرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را ببهانه براه کرد جای دور و با خر جمع شد بیکدو و هلاک شد بفضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوماند ملعون نهاند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.