هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی، زیبایی و جمال معشوق را با تصاویر شاعرانه و استعارات زیبا توصیف میکند. شاعر از عشق و زیبایی معشوق سخن میگوید و تأثیر آن را بر جهان و دلهای عاشقان بیان میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارات و اصطلاحات ادبی ممکن است نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی داشته باشد.
شمارهٔ ۲ - جولان حسن
ای آنکه دیده عرصه جولان حسن توست
جان جهان به قبضه فرمان حسن توست
یوسف اسیر چاه زنخدان حسن توست
جنت گل کناره بستان حسن توست
خورشید شبنمی ز گلستان حسن توست
ما را ضمیر دل ز خیال تو روشن است
آیینه از ضیاء وصال تو روشن است
چشم کواکب از خط و خال تو روشن است
آفاق سربهسر ز جمال تو روشن است
مه پرتوی ز شمع شبستان حسن توست
گل را ز بوی خویش معطر نمودهای
در لعل لب نمونه کوثر نمودهای
تا روی خویش چون گل احمر نمودهای
آفاق را ز عکس منور نمودهای
بگشوده چشم نرگس و حیران حسن توست
ای جان و دل خدنگ نگاه تو را هدف
دارد غبار راه تو بر خون ما شرف
خوش جلوه کرد نور جمالت ز هر طرف
تا دیده در عرق گل روی تو را صدف
در هر محیط تشنه نیسان حسن توست
بگشای لب که معدن درّ فصاحتی
بنمای رخ که قبله اهل عبادتی
مرهم گذار روی دل پرجراحتی
از پای تا به سر همه کان ملاحتی
شورش نمک چشی ز نمکدان حسن توست
از هرکجا که بگذری ای آتیشنعذار
جانم فدای خاک رهت صدهزار بار
کم دیده است مثل تویی چشم روزگار
بهر نشاط چون تو به توسن شوی سوار
گوی سپهر در خم چوگان حسن توست
ای روشن از تو دیده بینای عاشقان
گنجینه صفات تو دلهای عاشقان
افتد به روز حشر چو دعوای عاشقان
منظور نیست غیر تو سودای عاشقان
غوغای حشر بر سر دیوان حسن توست
ای از نگاه گرم روان بخش بر بدن
یکدم ز روی لطف قدم نه به چشم من
چندین هزار غنچه پژمرده در کفن
از لاله تا به نرگس و از سبزه تا چمن
در انتظار چشمه حیوان حسن توست
ای شه رسان به گوش اسیران صدای خویش
از روی لطف کن نگهی پیش پای خویش
چشم کرم دریغ مدار از گدای خویش
رحمی بکن به کشته بیدستوپای خویش
قصاب سالها است که قربان حسن توست
جان جهان به قبضه فرمان حسن توست
یوسف اسیر چاه زنخدان حسن توست
جنت گل کناره بستان حسن توست
خورشید شبنمی ز گلستان حسن توست
ما را ضمیر دل ز خیال تو روشن است
آیینه از ضیاء وصال تو روشن است
چشم کواکب از خط و خال تو روشن است
آفاق سربهسر ز جمال تو روشن است
مه پرتوی ز شمع شبستان حسن توست
گل را ز بوی خویش معطر نمودهای
در لعل لب نمونه کوثر نمودهای
تا روی خویش چون گل احمر نمودهای
آفاق را ز عکس منور نمودهای
بگشوده چشم نرگس و حیران حسن توست
ای جان و دل خدنگ نگاه تو را هدف
دارد غبار راه تو بر خون ما شرف
خوش جلوه کرد نور جمالت ز هر طرف
تا دیده در عرق گل روی تو را صدف
در هر محیط تشنه نیسان حسن توست
بگشای لب که معدن درّ فصاحتی
بنمای رخ که قبله اهل عبادتی
مرهم گذار روی دل پرجراحتی
از پای تا به سر همه کان ملاحتی
شورش نمک چشی ز نمکدان حسن توست
از هرکجا که بگذری ای آتیشنعذار
جانم فدای خاک رهت صدهزار بار
کم دیده است مثل تویی چشم روزگار
بهر نشاط چون تو به توسن شوی سوار
گوی سپهر در خم چوگان حسن توست
ای روشن از تو دیده بینای عاشقان
گنجینه صفات تو دلهای عاشقان
افتد به روز حشر چو دعوای عاشقان
منظور نیست غیر تو سودای عاشقان
غوغای حشر بر سر دیوان حسن توست
ای از نگاه گرم روان بخش بر بدن
یکدم ز روی لطف قدم نه به چشم من
چندین هزار غنچه پژمرده در کفن
از لاله تا به نرگس و از سبزه تا چمن
در انتظار چشمه حیوان حسن توست
ای شه رسان به گوش اسیران صدای خویش
از روی لطف کن نگهی پیش پای خویش
چشم کرم دریغ مدار از گدای خویش
رحمی بکن به کشته بیدستوپای خویش
قصاب سالها است که قربان حسن توست
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: ترکیب بند
تعداد ابیات: ۲۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱ - غم تنهایی
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳ - تغافل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.