هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و جنون ناشی از آن سخن می‌گوید. او از دردها و رنج‌های عشق و از دست دادن عقل و هوش در این راه شکایت می‌کند. شاعر همچنین به مفاهیم فلسفی و عرفانی مانند روح، جسم، عقل و هستی اشاره می‌کند و از ابزارهایی مانند اصطرلاب برای بیان مفاهیم عمیق استفاده می‌کند.
رده سنی: 18+ متن شامل مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات پیچیده و اشاره به مفاهیمی مانند جنون و از دست دادن عقل ممکن است برای سنین پایین‌تر مناسب نباشد.

بخش ۷۵ - بیان آنک آنچ بیان کرده می‌شود صورت قصه است وانگه آن صورتیست کی در خورد این صورت گیرانست و درخورد آینهٔ تصویر ایشان و از قدوسیتی کی حقیقت این قصه راست نطق را ازین تنزیل شرم می‌آید و از خجالت سر و ریش و قلم گم می‌کند و العاقل یکفیه الاشاره

زانک پیلَم دید هِنْدُستان به خواب
از خَراج اومید بُر دِهْ شُد خَراب

کَیْفَ یَاتِی النَّظْمُ لی وَالْقافِیَه
بَعْدَ ما ضاعَتْ اَصولُ الْعافِیَه

ما جُنونٌ واحِدٌ لی فِی الشُّجون
بَلْ جُنونٌ فی جُنونٍ فی جُنون

ذابَ جِسْمی مِنْ اِشاراتِ الْکُنی
مُنْذُ عایَنْتُ الْبَقاءَ فِی الْفَنا

ای اَیاز از عشقِ تو گشتم چو مویْ
مانْدم از قِصّه تو قِصّه‌یْ من بِگویْ

بَس فَسانه‌یْ عشقِ تو خوانْدم به جان
تو مرا کَافْسانه گَشتَسْتَم بِخوان

خود تو می‌خوانی نه من ای مُقْتَدی
من کُهِ طورَم تو موسی وین صَدا

کوهِ بیچاره چه دانَد گفتْ چیست؟
زان که موسی می‌بِدانَد کُهْ تَهی‌ست

کوهْ می‌دانَد به قَدْرِ خویشتن
اَنْدکی دارد زِ لُطفِ روحْ تَن

تَن چو اُصْطُرلاب باشد زِ احْتِساب
آیَتی از روحِ هَمچون آفتاب

آن مُنَجّم چون نباشد چَشم‌ْتیز
شَرط باشد مَردِ اُصْطُرلابْ‌ریز

تا صُطُرلابی کُند از بَهْرِ او
تا بَرَد از حالَتِ خورشیدْ بو

جانْ کَزْ اُصْطرلاب جویَد او صَواب
چه قَدَر دانَد زِ چَرخ و آفتاب؟

تو که زُ اصْطرلابِ دیده بِنْگَری
درجهان دیدن یَقین بَس قاصِری

تو جهان را قَدْرِ دیده دیده‌‌یی
کو جهان؟ سَبْلَت چرا مالیده‌یی؟

عارفان را سُرمه‌یی هست آن بِجویْ
تا که دریا گردد این چَشم چو جویْ

ذَرّه‌‌یی از عقل و هوش اَرْ با من است
این چه سودا و پَریشان گفتن است؟

چون که مَغزِ من زِ عقل و هُش تَهی‌ست
پَس گناهِ من دَرین تَخْلیط چیست؟

نه گُناه اوراست که عَقلَم بِبُرد
عقلِ جُمله یْ عاقِلانْ پیشَش بِمُرد

یا مُجیرَ الْعَقْلَ فَتّانَ الْحِجی
ما سِواکَ لِلْعُقولِ مُرْتَجی

مَا اشْتَهَیْتُ الْعَقْلَ مُذْ جَنَّنْتَنی
ما حَسَدْتُ اَلْحُسْنَ مُذْ زَیَّنْتَنی

هَلْ جُنونی فی هَواکَ مُسْتَطاب؟
قُل بَلی وَاللهُ یَجْزیکَ الثَّواب

گَر به تازی گوید او وَرْ پارسی
گوش و هوشی کو که در فَهْمَش رَسی؟

بادهٔ او دَرخورِ هر هوش نیست
حَلْقهٔ او سُخرهٔ هر گوش نیست

بارِ دیگر آمدم دیوانه‌وار
رو رو ای جان زود زَنْجیری بیار

غیرِ آن زَنجیرِ زُلْفِ دِلْبَرَم
گَر دو صد زَنجیر آری بَردَرَم
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷۴ - قصهٔ ایاز و حجره داشتن او جهت چارق و پوستین و گمان آمدن خواجه تاشانس را کی او را در آن حجره دفینه است به سبب محکمی در و گرانی قفل
گوهر بعدی:بخش ۷۶ - حکمت نظر کردن در چارق و پوستین کی فلینظر الانسان مم خلق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.