۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰

ای بسته دل اندر خوان طمع
وی خسته تن از پیکان طمع

ای مرغ دلت پیوسته کباب
از نائرۀ سوزان طمع

فریاد که آب رخت را ریخت
بر خاک مذلت، نان طمع

حیف است یوسف طبع عزیز
در بند و غل زندان طمع

از گنج قناعت بی خبری
ای دل که شدی ویران طمع

یا آنکه بنه دندان به جگر
یا آنکه بکش دندان طمع

یا گوش بهر بد و نیک بده
یا آنکه به بند زبان طمع

بر حالت مفتقرت جانا
رحمی کن و بستان جان طمع
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.