۲۱۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳

از هر گل شور نروید گل
شیرین سخنی سزد از بلبل

قمری صفت ار شوری داری
زیبنده بود هوس سنبل

در غمزۀ مست تو جادوئیست
دل برده ز مملکت بابل

سر حلقۀ اهل دلم لیکن
دیوانۀ حلقۀ آن کاکل

کی غلغلۀ شاهی شنود
تا یوسف حسن نه بیند غل

از جزء، نتیجۀ کل مطلب
تا آنکه شود پیوسته بکل

سودای مثال تو در سر من
گوئی افلاطون است و مُثُل

مجنون توام ای لیلی حسن
یا مفتقرم، ما شئت فقل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.