۱۷۰ بار خوانده شده
هرچه آید بسر ما همه از دوری تو است
بانگ رسوائی من نیز ز مستوری تو است
این خماری که مرا بر سر سودا زده است
نشئه غمزۀ آن نرگس مخموری تو است
عاشق سیب ز نخ را نبود درمانی
ور بود بادۀ رمانی انگوری تو است
بلبل نطق مرا تا بدم نفخۀ صور
هوس زمزمه بر شاخ گل سوری تو است
رنج رنجور ترا گنج محبت ز پی است
نه عجب گر دل من عاشق رنجوری تو است
رو مگردان ز من تیره دل ای چشمۀ نور
که مرا روشنی دل ز رخ نوری تو است
مفتقر ما همه آلایش پیدا و نهان
طالب مرحمت معنوی و صوری تو است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بانگ رسوائی من نیز ز مستوری تو است
این خماری که مرا بر سر سودا زده است
نشئه غمزۀ آن نرگس مخموری تو است
عاشق سیب ز نخ را نبود درمانی
ور بود بادۀ رمانی انگوری تو است
بلبل نطق مرا تا بدم نفخۀ صور
هوس زمزمه بر شاخ گل سوری تو است
رنج رنجور ترا گنج محبت ز پی است
نه عجب گر دل من عاشق رنجوری تو است
رو مگردان ز من تیره دل ای چشمۀ نور
که مرا روشنی دل ز رخ نوری تو است
مفتقر ما همه آلایش پیدا و نهان
طالب مرحمت معنوی و صوری تو است
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.