۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۰

مست صهبای تو در هر گذری نیست که نیست
زانکه سودای تو در هیچ سری نیست که نیست

سینه گنجینۀ عشق تو و از لخت جگر
لعل رمانی و والا گهری نیست که نیست

همتی بدرقۀ راه من گمشده کن
راه عشقست ز هر سو خطری نیست که نیست

نخل شکر بر تو زهر غم آورده ببار
سرو آزاد ترا برگ و بری نیست که نیست

دست بیداد بیند ای فلک سفله پرست
ورنه این مظلمه را دادگری نیست که نیست

صبح امید مرا تیره تر از شام مکن
که مرا شعلۀ آه سحری نیست که نیست

عشق در پرده اگر باخته ام می دانم
با چنین شور و نوا پرده دری نیست که نیست

گرچه از بزم تو مهجور و بصورت دورم
لیکم از عالم معنی خبری نیست که نیست

مفتقر خود بنظر بازی اگر می نازد
تا بدانند که صاحب نظری نیست که نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.