شمارهٔ ۷۲
تا که مشکل نشود واقعه آسان نشود
هر که ز آسیب ره عشق هراسان باشد
به که اندر هوس سیب زنخدان نشود
یا که از کار فرو بسته نباشد گریان
یا که دل بستۀ آن پستۀ خندان نشود
منتهای غم آه، اول شادیست بلی
تا به آخر نرسد درد تو درمان نشود
دل آشفته ز جمعیت خاطر دور است
تا که در حلقۀ آن زلف پریشان نشود
تا مسخر نشود دیو طبیعت روزی
خاتم ملک در انگشت سلیمان نشود
تا نگردد چه عصا بهر کلیم افعی طبع
از کفش چشمۀ خورشید درخشان نشود
شجر بی ثمر و شاخۀ بی برگ و بر است
سر و دستی که نثاره ره جانان نشود
مفتقر روح وصالست فراق تن و جان
بسر دوست که تا این نشود آن نشود
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
مصرع پایانی اصلاح شد.شاعر در مقام سوگند خوردن است
گوهرین: سلام. سپاس.
بند پایانی و چند بند دیگر به بررسی نیاز دارند
شاید در بند هفتم نوشته نخستین نویسنده
تا نگردد چو عصا بهر کلیم افعی طبع
نوشته بوده است