۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳

دیرگاهی است پناهندۀ این درگاهم
بلکه عمریست که خاک ره این خرگاهم

گرچه در هر نفسی کالبدم می میرد
به امید تو بود زنده دل آگاهم

گاهی از ذوق لبت لاله صفت می شکفم
گاهی از شوق قدت شمع صفت می کاهم

گر برانی ز درم از همه درویشترم
ور بخوانی به برم بر همه شاهان شاهم

گر بود خشم تو، در خطۀ خاکم ماهی
ور بود مهر تو، بر قبۀ گردون ماهم

پرتوی گر ز تو تابد به من ای چشمۀ نور
شجر سینۀ سینا و لسان اللهم

طور نور است به اشراق تو ما را ظلمات
خضرم ار سایۀ لطف تو بود همراهم

گر ز چاه غم و نفرت تو نجاتم بخشی
یوسف مملکت مصرم و صاحب جاهم

تیشۀ ریشه کن قهر تو را من کوهم
کهربای نظر لطف تو را من کاهم

بستان داد من از طالع بیدادگرم
ورنه در خرمن گردون زند آتش آهم

تیره و تار شد از دود دل آئینۀ فکر
ترسم آن آینۀ حسن جهان آرا هم

مفتقر خاک ره گوشه نشین در تو است
بهر او گوشۀ چشمی ز شما می خواهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.