۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۲

دارم ای دوست ز بیداد تو فریاد بسی
چکنم چون نبود دادگری، دادرسی

در طریقت نسزد جز گله از دوست به دوست
به حقیقت نبود داد رسی جز تو کسی

بی تو ای روح روان زنده نشاید آنی
بی دلارام دل آرام نگیرد نفسی

دل که باشد حرم قدس تو ای کعبۀ حسن
جز طواف سر کوی تو ندارد هوسی

حاش لله که رسد دست به آن دامن پاک
که شنیدست که سیمرغ شکار مگسی؟

بخت آشفته نخفتست که گردد بیدار
مرده هرگز نشود زنده به بانگ جرسی

طبع افسرده و دل مرده و تن آزرده
بار الها برسانم به مسیحا نفسی

بزن ای بلبل شوریده گلزار ازل
پر و بالی چه ز پا بستۀ هر خار و خسی

مفتقر طوطی شکر شکن یاری تو
تا بکی هم نفس زاغ و زغن در قفسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.