۱۷۳ بار خوانده شده

مثنوی

بیا ای بلبل خوش لهجۀ من
بیا ای روح بخش مهجۀ من

سخن گوی از گل و از عشوۀ گل
نوائی زن به یاد بوی سنبل

حدیث حسن لیلای قدم گوی
ز مجنون وز صحرای عدم گوی

به خوبی از لب شیرین سخن کن
نوائی هم ز شور کوهکن کن

سرودی زن چه مرغان شب آویز
به یاد گلرخان شورش انگیز

بگو از داستان محفل قدس
بگو از دوستان مجلس اُنس

بیا ای مطرب بزم حقیقت
بزن سازی به آئین طریقت

ولی زنهار زنهار از رقیبان
ز خودخواهان و از مردم فریبان

بزن در پرده این ساز و نوا را
مکن رسوا تو مشتی بینوا را

که هر گوشی نباشد محرم راز
مگر صاحبدلی با عشق دمساز

سماع مجلس روحانیان را
نمی شاید مگر سودائیان را

که هر کس را به سر سودای یار است
به دنیا و به عقبی بختیار است

سر پر شور از سودای شیرین
نمی غلطد مگر در پای شیرین

نه هر دل را گدازد عشق لیلی
به مجنون می برازد عشق لیلی

نگارا تا به چند این خودپرستی
بفرما مطلقم از قید هستی

چه سرو آزادم از هر خار و خس کن
چه بلبل فارغم از این قفس کن

به گلزار معارف بلبلم کن
مرا دستان آن شاخ گلم کن

بده چون خضر ازین ظلمت نجاتم
بنوشان از کرم آب حیاتم

مرا با خضر رهبر همرهم کن
ز اسرار حقیقت آگهم کن

تجلی کن در این طور دل من
که تا فانی شود آب و گل من

قیامت کن به پا زان قد و قامت
دری بگشا ز باغ استقامت

مرا پروانۀ آن شمع قد کن
رها از ننگ و نام و نیک و بد کن

بده بر باد زلف مشکسا را
به باد فتنه ده بنیاد ما را

ببر از بوی آن مشکین شمامه
ز سر هوشم الی یوم القیامه

به روی خویشتن کن دیده بازم
به پا بوسی خود کن سر فرازم

زهی منت ز یمن کوکب من
نهی گر غنچۀ لب بر لب من

بنوشم جرعه ای زان چشمۀ نوش
کنم دنیا و عقبی را فراموش

بکوش ای مفتقر در تشنه کامی
که تا گیری ز دست دوست جامی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:مسمط مربع
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.