۲۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱

ای دور مانده از حرم خاص کبریا
سوی وطن رجوع کن از خطه ی خطا

در خارزار انس چرا می بری به سر
چون در ریاض انس بسی کرده ای چرا

بگذر ز دلق کهنه ی فانی که پیش از این
بر قامت تو دوخته اند از بقا قبا

از کوچه ی حدوث قدم گر برون نهی
گوید ز پیشگاه قدم حق که مرحبا

بزدای زنگ غیر ز عبرت ز روی دل
کآیینه ی دل است نظرگاه پادشا

آیینه را ز آه بود تیرگی ولیک
از آه صبح آینه دل برد صفا

کبر و ریا گذار و قدم در طریق نه
تا راه باشدت به سر کوی کبریا

بیگانه شو ز خویش بگرد تنت متن
تا جان شود به حضرت جانانت آشنا

تا کی ضلال تفرقه جویای جمع شو
کز نور جمع ظلمت فرقت شود هبا

در راه دوست هستی موهوم تو بلاست
هان نفی کن بلای وجود خودت بلا

تا تو به حرف لا نکنی نفی هر دو کون
تو از کجا و منزل الالله از کجا

مقصود هفت چرخی و سلطان هشت خلد
این پنج نوبه ی کوفته در دار ملک لا

از پنج حس و شش جهت آن دم که بگذری
لا در چهار بالش وحدت کشد تو را

عشق است پیشوای تو در راه بیخودی
پس واگریز از خودی و جوی پیشوا

در جان چو سوز عشق نباشد کجا برد
مشکوة دل ز شعله ی مصباح دین ضیا

آن شهسوار بر سر میدان عاشقی
جولان کند که از همه عالم شود جدا

مهمیز شوق چون بزند بر براق عشق
از سدره نطع سازد و از عرش متکا

از کام عشق بگذر و راه رضا سپر
زیرا که از رضا همه حاجت شود روا

چون تو مراد خویش به دلبر گذاشتی
هر دم هزار گونه مرادت دهد عطا

سیراب شد چنانکه دگر تشنگی ندید
هر کس که راه یافت به سرچشمه ی رضا

گر آرزوی شاهی ملک رضا کنی
پیوسته باش بنده ی درگاه مرتضی

سردار دین احمد و سردار دار فضل
سالار اهل ملت و سلطان اصفیا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:شمارهٔ ۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.