۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹

شه من بدرد عشقت بنواز جان ما را
که دلم ز درد یابد همه راحت و دوا را

چو جمال خود نمائی نظرم بخویش نبود
چو مه تمام بینم چه نظر کنم سها را

بکمال عشقبازان نرسند خودپرستان
بحریم پادشاهی چه محل بود گدا را

ز خودی برآی آنگه ار نی بگوی ای دل
که تو تا توئی نبینی سبحات کبریا را

اگر ای کلیم داری خبری ز ذوق نازش
ز کلام لن ترانی تو نظاره کن لقا را

ظلمات هستی خود تو بصدق در سفر کن
چو خضر اگر بجوئی سر چشمه بقا را

چو بدوست انس یابی دل خود ز انس برکن
مشناس هیچکس را چو شناختی خدا را

بحسین خسته هر دم چو مسیح جان ببخشد
سحری ز کوی جانان چو گذر بود صبا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.