۲۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴

تا چند ز دیدار تو مهجور توان زیست
تو جان عزیزی ز تو چون دور توان زیست

آنکس که نظر بر چو تو منظور بینداخت
گوید که جدا گشته ز منظور توان زیست

دریاب مرا چون رمقی هست کز این بیش
سودای محال است که مهجور توان زیست

بر بوی یکی پرسشت ای عیسی جانها
عمری چو من آشفته و رنجور توان زیست

بر آرزوی آب زلالی ز وصالت
در آتش هجران تو محرور توان زیست

در کوی تو بر بوی تو ای حور پریوش
فارغ شده از روضه و بی حور توان زیست

گر چشم حسین از غم تو اشک ببارد
ناگشته بسودای تو مشهور توان زیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.