۲۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳

عجب که درد مرا هیچ کس دوا سازد
مگر که چاره ی بیچارگان خدا سازد

دلم به درد و بلا انس کرده است چنانک
ز عافیت بگریزد به ابتلا سازد

به کیش عشق دلش زنده ی ابد باشد
که جان خود هدف ناوک بلا سازد

نظر به شاهی هر دو جهان نیندازد
کسی که بر در او خویشتن گدا سازد

دلی که یافت خلاصی ز قید کبر و ریا
وطن بساخت اقلیم کبریا سازد

به حق سپار دل آهنین خود کانرا
به صیقل کرم آیینه ی بقا سازد

مراد خویش ز جانان کسی تواند یافت
که در طریق وفا جان خود فدا سازد

حسین را طرب و ساز و عیش در پیش است
نگار من چو به عشاق بینوا سازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.