۲۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹

یک لحظه مرا بی رخت آرام نباشد
دل را به جز از لعل لبت کام نباشد

هیهات که من با تو توانم که نشینم
چون سوی توام زهره ی پیغام نباشد

در صحبت ما زاهد افسرده نگنجد
در مجلس دل سوختگان خام نباشد

سرو از چه جهت خوانمت ای سرور خوبان
چون سرو سمن ساق و گل اندام نباشد

از بهر گرفتاری مرغ دل عشاق
حقا که چو زلف سیهت دام نباشد

با دام فدای تو دل و جان که بجوئی
چون نرگس پر خواب تو با دام نباشد

از ظلمت خط تاب جمالت نشود کم
نقصان مه از تیرگی شام نباشد

هر مرغ دلی کو بپرد از قفس تن
جز در خم زلف تواش آرام نباشد

آن کو چو حسین از غم عشق تو خرابست
او را سر ناموس و غم نام نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.