۲۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۶

در راه شهرستان جان از عشق شه رهبر کنم
وز خاک پای عاشقان بر فرق سر افسر کنم

آیم بدریای قدم وز فرق سر سازم قدم
در بحر چون غوطی خورم دامن پر از گوهر کنم

در دار ضرب کبریا از عشق جویم کیمیا
مس وجود خویش را بگدازم آنگه زر کنم

شمع ار نگوید ترک سر نورش نگردد بیشتر
من نیز از سوز جگر چون شمع ترک سر کنم

چون از محیا آن ستد هر دم حمیائی دهد
من از حدق سازم قدح وز جان خود ساغر کنم

رخساره گلگون او چون باده پیمائی کند
من عقل زاهد رنگ را مست می احمر کنم

سری که در سردابه ها پنهان کند ارباب دل
چون وقت کشف راز شد من فاش بر منبر کنم

در هر جمیلی حسن تو آشفته میدارد مرا
می جز یکی نبود اگر من شیشه را دیگر کنیم

ای عشق بر درگاه خود ره ده حسین خسته را
تا شاهی هر دو جهان از خدمت این در کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.