۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۵

تو پادشاه و من از بندگان درگاهم
بغیر تو ز تو چیز دگر نمی خواهم

سزد که بر سر عالم علم برافرازم
کز آن زمان که غلام توام شهنشاهم

بسوز آتش سودای تو همی سازم
سمندرم من و این آتش است دلخواهم

اگر چه بیخود و مجنون شدم هزاران شکر
که از لطافت لیلی خویش آگاهم

بر آستان تو چون راستان مقیم شوم
اگر بصدر جلالت نمیدهی راهم

ز خدمتت نروم زانکه از غلامی تست
همه سعادت و اقبال و منصب و جاهم

به پیش خویش بخوانی شبی حسینی را
بگوش تو چو رسد ناله سحرگاهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.