۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۸

گرد زمین و آسمان من سالها گردیده ام
روشن مبادا چشم من چون تو مهی گردیده ام

تا دل بعشقت بسته ام از قید هستی رسته ام
چون با غمت پیوسته ام از خویشتن ببریده ام

در خارزار آب و گل چون غنچه گشتم تنگدل
در گلشن روحانیان منزل از آن بگزیده ام

هر کس ببازار جهان سودای سودی میکند
من سودها بفروخته سودای تو بخریده ام

تا جان بگلزار رضا شد عندلیب جانفزا
از قربت خار بلا ریحان راحت چیده ام

هر کس علاج درد خود جوید پی آرام جان
لیکن من آشفته دل با دردت آرامیده ام

چون راه علم و عقل را دیدم که پیچاپیچ بود
ای یار من یکبارگی در عاشقی پیچیده ام

عاقل بملک عافیت پیوسته گو تنها نشین
کز عشق آن بالا بلا از عافیت ببریده ام

تا چون حسین از اهل دل یابم صفای خاطری
عمری بخاک بندگی روی وفا مالیده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.