۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۴

دور از رخ تو زیستن ای جان نمیتوان
از جان توان گذشت وز جانان نمیتوان

بار جفا و جور توانم کشید لیک
بار فراق و محنت هجران نمیتوان

دشوار دامن تو بدست من اوفتاد
با دیگران گذاشتن آسان نمیتوان

بی سرو قامت تو و گلبرگ عارضت
رفتن بسوی باغ و گلستان نمیتوان

بی لذت مشاهده حور از قصور
راضی شدن بروضه رضوان نمیتوان

گفتم که سر عشق بپوشم ز غیر دوست
لیکن ز دست دیده گریان نمیتوان

درد حبیب را بطبیبان مگو حسین
کز غیر او توقع درمان نمیتوان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.