۸۱۷ بار خوانده شده

بخش ۱۴۰ - حکایت جوحی کی چادر پوشید و در وعظ میان زنان نشست و حرکتی کرد زنی او را بشناخت کی مردست نعره‌ای زد

واعِظی بُد بَس گُزیده در بَیان
زیرِ مِنْبَر جمعِ مَردان و زنان

رَفت جوحی چادر و روبَند ساخت
در میانِ آن زنان شُد ناشِناخت

سایِلی پُرسید واعظ را به راز
مویِ عانه هست نُقصانِ نماز‌؟

گفت واعِظ چون شود عانه دِراز
پَسْ کِراهَت باشد از وِیْ در نماز

یا به آهَک یا سُتُرّه بِسْتُرَش
تا نمازت کامِل آید خوب و خَوش

گفت سایل آن درازی تا چه حَد
شَرط باشد تا نمازم کَم بُوَد‌؟

گفت چون قَدْرِ جوی گردد به طول
پس ستُرْدَن فَرْض باشد ای سَئول

گفت جوحی زود ای خوهر بِبین
عانهٔ من گشته باشد این چُنین‌؟

بَهْرِ خُشنودیّ حَق پیش آر دَست
کان به مِقْدارِ کِراهَت آمده‌ست‌؟

دستْ زن در کرد در شلوارِ مَرد
کیرِ او بر دستِ زن آسیب کرد

نَعْره‌یی زد سخت اَنْدَر حالْ زن
گفت واعِظ بر دِلَش زد گفتِ من

گفت نه بر دل نَزَد بر دست زَد
وای اگر بر دل زدی ای پُر خِرَد

بر دلِ آن ساحران زد اَنْدکی
شُد عصا و دَستْ ایشان را یکی

گَر عَصا بِسْتانی از پیری شَها
بیش رَنجَد که آن گروه از دست و پا

نَعْرهٔ لاضَیْر بر گَردون رَسید
هین بِبُر که جانْ زِ جانْ کَندن رَهید

ما بِدانِسْتیم ما این تن نِه‌ایم
از وَرایِ تَن به یَزدان می‌زییم

ای خُنُک آن را که ذاتِ خود شناخت
اَنْدَر اَمْنِ سَرمَدی قَصری بِساخت

کودکی گِریَد پیِ جَوْز و مَویز
پیشِ عاقل باشد آن بَسْ سَهْلْ چیز

پیشِ دل جَوْز و مَویز آمد جَسَد
طِفْل کِی در دانشِ مَردان رَسَد‌؟

هر که مَحْجوب است او خود کودک است
مَرد آن باشد که بیرون از شَک‌ست

گَر بریش و خایه مَردَسْتی کسی
هر بُزی را ریش و مو باشد بَسی

پیشوایِ بد بُوَد آن بُز شِتاب
می‌بَرَد اَصْحاب را پیشِ قَصاب

ریشْ شانه کرده که من سابِقَم
سابِقی لیکِن به سویِ مرگ و غَم

هین رَوِش بُگْزین و تَرکِ ریش کُن
تَرکِ این ما و من و تَشْویش کُن

تا شَوی چون بویِ گُلْ با عاشقان
پیشوا و رَهْنِمایِ گُلْسِتان

کیست بویِ گُلْ‌؟ دَمِ عقل و خِرَد
خوش قَلاووزِ رَهِ مُلکِ اَبَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۳۹ - گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازه‌ایست چندان نیست ازو نغزتر در شهر ما بسیارست یکی و دو و ده بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ایشان را
گوهر بعدی:بخش ۱۴۱ - فرمودن شاه به ایاز بار دگر کی شرح چارق و پوستین آشکارا بگو تا خواجه تاشانت از آن اشارت پند گیرد کی الدین النصیحة و موعظه یابند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.