۱۸۵ بار خوانده شده

بخش ۵۵ - جای دادن راون سیتا را در باغ اسلوک بن

موکل بر پری زن دیوکی چند
ستم رأی و ستمکار و ستم بند

ستم زین بیشتر نبود سزاوار
که طفل م رده مادر، دایه کفتار

همای هم قفس با جیفه خواران
چو گنجی هم قفس با تیره ماران

وزان بدتر کزآنها آن جگر سوز
شنیدی قصۀ راون شب و روز

که هست او صاحب اقبال و خوش نام
هزاران بنده نیکو دارد از رام

سرش با فر و زیبِ تاج شاهی است
روان فرمانش از مه تابه ماهی است

غرض آن بود زان تزویز و زان ریو
که گردد حور را دل مایلِ دیو

هزار افسوس کز دستان و تلبیس
شرف بر آدمی می جست ابلیس

تکلف کرده می گفتند گهگاه
که تا همخوابۀ راون شود ماه

پری زان گفتگوها پنبه در گوش
به حیرت سر فرو، گریان و خاموش

چنان گوش دلش مشتاق سیماب
که چشم کبک بر رخسار مهتاب

زمین کندی به ناخن بلکه جان نیز
نهان دیدی به سوی آسمان نیز

ز حیرت خویشتن را ساخته گم
گهی در گریه و گه در تب سم

چو طاقت طاق شد مه را به یکبار
برآورد از غم دل نالۀ زار

به مردن دل نهاده، کام ناکام
بران شد تا بیفتد از لب بام

چو راون شد ز حال آن بت آگاه
به حیرت ماند زان بیتابی ماه

ز عشق آن پری، عفریت خونخوار
چو ابری بود خون باران به گلزار

پیِ تسکین آن گلدستۀ ناز
به گلشن کرد جای بودنش ساز

ندانست این قدر ز افراط مستی
گلی کا نرا ز گلبن بر شکستی

گرش در باغ جنّ ت جاگزینی
بجز پژمرده اش هرگز نبینی

درآن باغی که بود اسلوک بن نام
سمن را داد راون جای آرام

ز اسباب نشاط و کامرانی
مهیا داشت بیش از آنچه دانی

مگر کز عشق عقلش رفته بر باد
که مرغ بسملی را دانه می داد

چون آن بستانسرا زندان او شد
چمن از رنگ و بو حیران او شد

بهشتی گشت تضمین در گلستان
در آمد شبچراغی در شبستان

ز روی بلبلان شرمنده شد گل
بران گل گشت عاشق تر ز بلبل

چمن می گفت زان نخل گل آگند
که سرو ما به طوبی گشت پیوند

نهالان چمن زان شمع گلشن
گرو برده ز نخلِ وادی ایمن

بود از عکس آن ماه جهانتاب
مثال چاه نخشب حوضۀ آب

درآن جنّت سرا حورِ غم اندود
چو لاله وقف داغ و غرق خون بود

بهار اندود کرده بوستان را
زده برهم ره و رسم خزان را

چمن زو تازه او پژمرده هر دم
گشاده بر دل از گل صد درِ غم

چنان کاندر قفس مرغ خوش الحا ن
ازو خوشوقت خلق و او به زندان

چنان جان جهان کز غم به جان بود
خزان خود، بهار دیگران بود

چو نخ جی ری که او در دام افتاد
خود اندر ماتم و زو عید صیاد

گدازان همچو شمع محفل افروز
جهان زو روشن و او جمله تن سوز

نگویم سوز جان آن پری وش
که ترسم زو شود طوفان آتش

به جان کندن گران بیمار می زیست
به تسکین خیال یار می زیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۴ - در بیان احوال سیتا
گوهر بعدی:بخش ۵۶ - آمدن رام در کوه رک مونک
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.