هوش مصنوعی: این متن داستان پری‌ای را روایت می‌کند که توسط دیوی به نام راون اسیر شده است. راون، با وجود قدرت و ثروت فراوان، عاشق پری می‌شود و او را در باغی زیبا زندانی می‌کند. پری از این وضعیت رنج می‌برد و به دنبال راهی برای فرار است. متن به زیبایی‌های باغ و تضاد آن با غم پری می‌پردازد و در نهایت، رنج و عشق نافرجام راون و پری را به تصویر می‌کشد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه‌ی پیچیده، رنج و اسارت است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات ادبی ممکن است برای گروه‌های سنی پایین دشوار باشد.

بخش ۵۵ - جای دادن راون سیتا را در باغ اسلوک بن

موکل بر پری زن دیوکی چند
ستم رأی و ستمکار و ستم بند

ستم زین بیشتر نبود سزاوار
که طفل م رده مادر، دایه کفتار

همای هم قفس با جیفه خواران
چو گنجی هم قفس با تیره ماران

وزان بدتر کزآنها آن جگر سوز
شنیدی قصۀ راون شب و روز

که هست او صاحب اقبال و خوش نام
هزاران بنده نیکو دارد از رام

سرش با فر و زیبِ تاج شاهی است
روان فرمانش از مه تابه ماهی است

غرض آن بود زان تزویز و زان ریو
که گردد حور را دل مایلِ دیو

هزار افسوس کز دستان و تلبیس
شرف بر آدمی می جست ابلیس

تکلف کرده می گفتند گهگاه
که تا همخوابۀ راون شود ماه

پری زان گفتگوها پنبه در گوش
به حیرت سر فرو، گریان و خاموش

چنان گوش دلش مشتاق سیماب
که چشم کبک بر رخسار مهتاب

زمین کندی به ناخن بلکه جان نیز
نهان دیدی به سوی آسمان نیز

ز حیرت خویشتن را ساخته گم
گهی در گریه و گه در تب سم

چو طاقت طاق شد مه را به یکبار
برآورد از غم دل نالۀ زار

به مردن دل نهاده، کام ناکام
بران شد تا بیفتد از لب بام

چو راون شد ز حال آن بت آگاه
به حیرت ماند زان بیتابی ماه

ز عشق آن پری، عفریت خونخوار
چو ابری بود خون باران به گلزار

پیِ تسکین آن گلدستۀ ناز
به گلشن کرد جای بودنش ساز

ندانست این قدر ز افراط مستی
گلی کا نرا ز گلبن بر شکستی

گرش در باغ جنّ ت جاگزینی
بجز پژمرده اش هرگز نبینی

درآن باغی که بود اسلوک بن نام
سمن را داد راون جای آرام

ز اسباب نشاط و کامرانی
مهیا داشت بیش از آنچه دانی

مگر کز عشق عقلش رفته بر باد
که مرغ بسملی را دانه می داد

چون آن بستانسرا زندان او شد
چمن از رنگ و بو حیران او شد

بهشتی گشت تضمین در گلستان
در آمد شبچراغی در شبستان

ز روی بلبلان شرمنده شد گل
بران گل گشت عاشق تر ز بلبل

چمن می گفت زان نخل گل آگند
که سرو ما به طوبی گشت پیوند

نهالان چمن زان شمع گلشن
گرو برده ز نخلِ وادی ایمن

بود از عکس آن ماه جهانتاب
مثال چاه نخشب حوضۀ آب

درآن جنّت سرا حورِ غم اندود
چو لاله وقف داغ و غرق خون بود

بهار اندود کرده بوستان را
زده برهم ره و رسم خزان را

چمن زو تازه او پژمرده هر دم
گشاده بر دل از گل صد درِ غم

چنان کاندر قفس مرغ خوش الحا ن
ازو خوشوقت خلق و او به زندان

چنان جان جهان کز غم به جان بود
خزان خود، بهار دیگران بود

چو نخ جی ری که او در دام افتاد
خود اندر ماتم و زو عید صیاد

گدازان همچو شمع محفل افروز
جهان زو روشن و او جمله تن سوز

نگویم سوز جان آن پری وش
که ترسم زو شود طوفان آتش

به جان کندن گران بیمار می زیست
به تسکین خیال یار می زیست
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۴ - در بیان احوال سیتا
گوهر بعدی:بخش ۵۶ - آمدن رام در کوه رک مونک
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.