هوش مصنوعی:
متن داستانی است درباره کرگسی به نام سنپات که میمونها را شکار میکند. میمونها از ترس او در دام افتادهاند. سپس داستان به یادآوری خاطرات سنپات از برادرش جتایو میپردازد که در پرواز با هم به خورشید نزدیک شدند و جتایو از گرمای خورشید آسیب دید. سنپات از او مراقبت کرد اما خودش سوخت و پرهایش را از دست داد. او اکنون در غم از دست دادن برادرش است و از سپارس، فرزندش، میخواهد که به کمک یاران بیاید. در پایان، شخصیتی به نام انگد پیشنهاد میکند که برای فردا نگران نباشند و استراحت کنند.
رده سنی:
12+
متن دارای مضامین عمیق مانند وفاداری، فداکاری و غم از دست دادن است که ممکن است برای کودکان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان شاعرانه و مفاهیم نمادین نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
بخش ۶۷ - ملاقات با سنپات کرگس و همراه دادن پسر خود را به سپارش رام
قضا را کرگسی بود اندران کوه
قوی هیکل بسان ابر اندوه
میان کرگسان سنپات نامش
در افتادند میمونان به دامش
به شادی بهر صیدشان شده پیش
که دیده چند روزی روزی خویش
دل شان از نهیب چنگ سنپات
ز خود رفته چو رنجورانِ هیهات
هنون گفتا جتا یو خوش کسی بود
به ظاهر گرچه او هم کرگسی بود
چگونه بهر کار رام جان داد
مثالش چون به این کرگس توان داد؟
که این چون آن نه ننگ و نا م خواهد
هلاک قاصدانِ رام خواهد
خبر چون از جتایو یا فت سنپات
به مرگ او تاسف خورد هیهات
بگفت ای وحش آخر از کجایی
که آید از تو بوی آشنایی
بگو حال جتایو با من از سر
که چون جان داد دور از من برادر
هنون آن سرگذشت غیرت آموز
منقح گفت یک یک تا به آن روز
به زاری گفت گر گس کای وفا جو
برادر بود با من خود جتایو
من و او از هوا روزی به پرواز
به قصد آسمان کردیم پرواز
نوردیدیم تا ماهی هوا را
خجل کردیم نسرینِ سما را
ازین ترک ادب خورشید والا
سرافشاند آتش غیرت ز بالا
جتایو ضعف کرد از گرمی مهر
به حال او مرا آمد به دل مهر
گرفتم زیر پر بهر امانش
ز بال خویش دادم سایبانش
سلامت ماند او از گرمی خور
مرا از تابش او سوخت شهپر
شدم پروانه شمع آسمان را
بسنجیدم به بال و پر زمان را
بیفتادم درین جا بی پر و بال
شد از عمرم هزار و چارصد سال
درین مدت ز حال آن برادر
نشد معلوم این مهجور غمخَو ر
کنون بش نیدم از تو این خبر را
که از غم پاره می سازم جگر را
دگر گفتا مرا بیتابیی هست
که صد فرسنگ بینم چون کف دست
همی بینم کنون سیتا به لنکاست
به باغ دیوکان آن روی دریاست
چو عذر بی پری گفتم به یاران
نیارم همرهی با غمگساران
سپارس نام فرزندی مرا هست
که در مرغانست چون عنقا زبردست
دهم همراه بهر کینه کوشی
کند در کار یاران جانفروشی
سپارس را چو زین معنی خبر شد
همان دم بهر خدمت جلوه گر شد
سپارس را سپارش کرد بسیار
ز یاران رخصتی گشت آن وفادار
ازین مژده دلیرانِ قوی دست
به شادی رقصها کردند چون مست
هنون گفتا چه شاید شاد گشتن
ز دریا چون توان آسان گذشتن
جوابش داد انگد کای هواخواه
چو امروز آخر آمد، گشت بیگاه
همان بهتر کز اندیشه برآییم
ز خورد و خواب آسایش نماییم
به غم شب سر فرو یازیم در جیب
که تا فردا چه ظاهر گردد از غیب
چه خوش گفتند پیران جگر سوز
غم فردا نشاید خوردن امروز
قوی هیکل بسان ابر اندوه
میان کرگسان سنپات نامش
در افتادند میمونان به دامش
به شادی بهر صیدشان شده پیش
که دیده چند روزی روزی خویش
دل شان از نهیب چنگ سنپات
ز خود رفته چو رنجورانِ هیهات
هنون گفتا جتا یو خوش کسی بود
به ظاهر گرچه او هم کرگسی بود
چگونه بهر کار رام جان داد
مثالش چون به این کرگس توان داد؟
که این چون آن نه ننگ و نا م خواهد
هلاک قاصدانِ رام خواهد
خبر چون از جتایو یا فت سنپات
به مرگ او تاسف خورد هیهات
بگفت ای وحش آخر از کجایی
که آید از تو بوی آشنایی
بگو حال جتایو با من از سر
که چون جان داد دور از من برادر
هنون آن سرگذشت غیرت آموز
منقح گفت یک یک تا به آن روز
به زاری گفت گر گس کای وفا جو
برادر بود با من خود جتایو
من و او از هوا روزی به پرواز
به قصد آسمان کردیم پرواز
نوردیدیم تا ماهی هوا را
خجل کردیم نسرینِ سما را
ازین ترک ادب خورشید والا
سرافشاند آتش غیرت ز بالا
جتایو ضعف کرد از گرمی مهر
به حال او مرا آمد به دل مهر
گرفتم زیر پر بهر امانش
ز بال خویش دادم سایبانش
سلامت ماند او از گرمی خور
مرا از تابش او سوخت شهپر
شدم پروانه شمع آسمان را
بسنجیدم به بال و پر زمان را
بیفتادم درین جا بی پر و بال
شد از عمرم هزار و چارصد سال
درین مدت ز حال آن برادر
نشد معلوم این مهجور غمخَو ر
کنون بش نیدم از تو این خبر را
که از غم پاره می سازم جگر را
دگر گفتا مرا بیتابیی هست
که صد فرسنگ بینم چون کف دست
همی بینم کنون سیتا به لنکاست
به باغ دیوکان آن روی دریاست
چو عذر بی پری گفتم به یاران
نیارم همرهی با غمگساران
سپارس نام فرزندی مرا هست
که در مرغانست چون عنقا زبردست
دهم همراه بهر کینه کوشی
کند در کار یاران جانفروشی
سپارس را چو زین معنی خبر شد
همان دم بهر خدمت جلوه گر شد
سپارس را سپارش کرد بسیار
ز یاران رخصتی گشت آن وفادار
ازین مژده دلیرانِ قوی دست
به شادی رقصها کردند چون مست
هنون گفتا چه شاید شاد گشتن
ز دریا چون توان آسان گذشتن
جوابش داد انگد کای هواخواه
چو امروز آخر آمد، گشت بیگاه
همان بهتر کز اندیشه برآییم
ز خورد و خواب آسایش نماییم
به غم شب سر فرو یازیم در جیب
که تا فردا چه ظاهر گردد از غیب
چه خوش گفتند پیران جگر سوز
غم فردا نشاید خوردن امروز
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۶۶ - روان شدن هنونت با جمع میمونان و رفتن در غار و یافتن سوم برتهارا
گوهر بعدی:بخش ۶۸ - جمع آمدن میمونان که از دریاچۀ طور بگذرند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.